کتاب رایا

وبلاگ فروشگاه اینترنتی کتاب رایا

کتاب رایا

وبلاگ فروشگاه اینترنتی کتاب رایا

سیپتیموس هیپ : فیظیک

با عقل جور در نمی‌آمد. چطور می‌شد آتشی زیر آب روشن باشد؟
آب سیاه بود. شعله‌ی شمع مثل وقتی با نسیم تکان می‌خورد، با جریان‌های زیر آب چشمک می‌زد. سیپتیموس داشت تماشا می‌کرد که شعله به آهستگی از سرسره‌ی ماری دور شد. شعله، چسبیده به پای دیوار حرکت می‌کرد. انگار کسی شمعی دستش بود و ته خندق راه می‌رفت. عمق خندق تقریبا شش متر بود. سیپتیموس در ذهنش محاسبه کرد و حدس زد که نور چهار متر پایین پایش حرکت می‌کند. او از فکر روشن بودن آتش زیر آب مسحور شده بود. روی سنگ سرد سرسره زانو زد و به عمق خندق خیره شد. شعله آهسته، ولی به طور یقین داشت از او دور می‌شد. سیپتیموس یک‌دفعه، به طور غریبی احساس ناراحتی کرد. انگار داشت چیز با ارزشی را از دست می‌داد. کمی خم شد تا آخرین نگاه را به آن بکند.
روح ملکه ادلدردا از پشت سرش، از توی سایه‌ها بیرون آمد. لبخند کوچکی روی لبش بود. سیپتیموس آن‌قدر مشتاق بود تا ببیند زیر آب چیست که توجهی به روح نکرد. حتی اگر روح تصمیم می‌گرفت برایش ظاهر شود، باز هم آن را نمی‌دید؛ که به طور یقین این کار را نمی‌کرد. او لب سرسره‌ی ماری رفت و خم شد. اگر کمی بیش‌تر به آب نزدیک می‌شد، شاید می‌توانست...


انتشارات

افق

مولف

انجی سیج

برای سفارش یا اطلاعات بیشتر لینک زیر را درآدرس بار مرور گر خود کپی کنید 
https://rayabook.net/bookid/30779