ما وقت نگاه را دمی دانستیم
از دانش چشمها کمی دانستیم
کژتابی دستها و بیمهری سنگ
ما آینه بودیم و نمیدانستیم
ای صبح! نه آبی نه سپیدیم هنوز
در شهر امید، ناامیدیم هنوز
دیدی که چه کرد دست شب با من و تو؟
در باز و به دنبال کلیدیم هنوز
تا بال و پر عمر به رنگ هوس است
از اوج سرازیر شدن یک نفس است
آن لحظه که بال زندگی میشکند
در چشم پرنده آسمان هم قفس است
انتشارات | نیماژ |
مولف | ایرج زبر دست |
برای اطلاعات بیشتر باشماره : 02166414040 تماس حاصل فرمایید .