کتاب رایا

وبلاگ فروشگاه اینترنتی کتاب رایا

کتاب رایا

وبلاگ فروشگاه اینترنتی کتاب رایا

سیپتیموس هیپ : افصون

خورشید زمستانی پشت دیوارهای قصر پایین رفت و سیلاس سرعتش را زیادتر کرد. باید از دروازه می‌گذشت؛ قبل از این‌که شب می‌شد و پل متحرک دروازه‌ی شمالی را بالا می‌کشیدند و قفل می‌کردند. سیلاس در این لحظه‌ی به خصوص چیزی را کنارش حس کرد؛ چیزی زنده، تقریبا زنده. حس می‌کرد قلب انسان کوچکی در نزدیکی‌اش می‌تپد. او جادوگری معمولی بود و فقط می‌توانست چیزها را حس کند. و چون جادوگر معمولی خوبی هم نبود، باید روی آن‌ها تمرکز می‌کرد. برف هم‌چنان می‌بارید که آرام ایستاد. جای پاهایش تقریبا حالا پر شده بودند. صدایی شنید: یک فین‌فین، ناله و شاید صدای نفس کشیدنی کوتاه؟


انتشارات

افق

مولف

انجی سیج

برای سفارش یا اطلاعات بیشتر لینک زیر را درآدرس بار مرور گر خود کپی کنید
https://rayabook.net/bookid/30781