زن تشت گِل را از روی دوشش پایین گذاشت. قالب را جلو کشید، گِل ها را در آن ریخت و با چوب رویش را صاف کرد. دستش را به زانو زد، تشت را برداشت و برگشت. صدای آوازی را که مرد زیر لب زمزمه می کرد، می شنید. مرد پاچه های شلوارش را بالا زده بود و زیر نور کم رنگ فانوس، کاهگل ها را لگد می کرد. پاهایش با آهنگ نفس هایش تا زیر زانو در گل فرومی رفت و بیرون می آمد. زن نگاهِ مرد کرد و خندید. دوباره تشت را پر کرد، یا علی گفت و بلند شد...
مولف : نرجس شکوریان فرد
انتشارات : عماد فردا