علی | |
تهمینه کریمی |
هوس زمان نمی گذرد صدای ساعت شماته تکرار است خوشا به حال کسی که لحظه لحظه اش از بانگ عشق سرشار است نور خورشید روی صفحه ی شیشاه ای ساعتش تابید و انعکاس آن در چشمان خسته ، اما پر هیجان مهسا افتاد .موهای روی پیشانیش به هم چسبیده بود و از یقه مانتوی سفید کتانش حرارت شکنجه آوری بیرون می آمد .نگاه بی تابش را به صف طویل ماشین های پیش رویش انداخت و زیر لب نالید:اگه از من بپرسن جهنم از نظر تو چه جوریه حقیقتا این صحنه را توصیف می کنم.
برای اطلاعات بیشتر اینجا کلیک کنید.. www.rayabook.net